شعری از هوشنگ ابتهاج(سایه)

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست در این سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چقدر فاصله ی دست و زبان است

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کن افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است

سلام

سلامی چو بوی خوش آشنایی شاید به معنا ی آرزوی خوب برقراری دوستیها و شاید هم به مفهوم عطر خوشآیند دوستی در هرحال سلام چراکه سلام نامی از نامهای خداست که عطر سلامتی و امنیت از آن به مشام می رسد .
من مهدی فرزه ساکن کرج درنظر دارم درنشریه اینترنتی "شاهکارهای شعر نو پارسی" شاهکارهایی از شعر های نو پردازان را انتخاب و به تدریج منتشر کنم. ملاک انتخاب صرفا زیبایی - رسایی و روانی - نو مضمونی - اصالت( پیوند با ادب کهن ) و آسان یابی آنهاست . دلیل انتشار این مجموعه آن است که دستیابی به گوهر های درخشان شعر نو پارسی در حال حاضر برای همگان به آسانی امکان پذیر نیست .فعلا والسلام زیرا که در آن نیز سلام است.