دشت ارغوان



آه چه شام تیره ای ، از چه سحر نمی شود
دیو سیاه شب چرا، جای دگر نمی شود
سقف سیاه آسمان ، سوده شده ست، زاختران
ماه چه؟ ماه آهنی؟ اینکه قمر نمی شود
وای ز دشت ارغوان، ریخته خون هر جوان
چشم یکی به ماتم اینهمه، تر نمی شود
مادر داغدار من، طعنه تهنیت شنو
بهر تو طعن و تسلیت، گرچه پسر نمی شود
کودک بینوای من، گریه مکن برای من
گر چه کسی به جای من ، بر تو پدر نمی شود
باغ ز گل تهی شده ، بلبل زار را بگو
از چه ز بانگ زاغها ، گوش تو کر نمی شود
ای تو بهار و باغ من ، چشم من و چراغ من
بی همگان به سر شود
بی تو به سر نمی شود

حمید مصدق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد